خاطرات شهید بهشتی

«الآن بهترین موقعیت است، برای كمك به پیروزی انقلاب، آمار شهدای 15 خرداد را بالاتر بگوییم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم می‌چسبد». بهشتی بدون تعلل گفته بود «با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع كنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌كند، نه با دروغ».

**************

نشسته بودند پای تلویزیون. رئیس جمهور داشت سخنرانی می‌كرد. بد می‌گفت از بهشتی. هر چه دوست داشت گفت. یكی پای تلویزیون متلكی به بنی صدر پراند. بهشتی عصبانی شد، گفت: «حق ندارید این طور حرف بزنید. مسلمان است».

*********************

بنی صدر كه فرار كرد، زنش را دستگیر كردند. زنگ زد كه زن بنی صدر تخلفی نكرده باید زود آزادش كنید.‌ آزادش نكردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌كنم. می‌گفت «هر یك ثانیه كه در زندان باشد گناهش گردن جمهوری اسلامی است».

*************************

بنی صدر از سفر داخلی یكراست آمد جلسه. خندید گفت «همه شعار می‌دادند بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو كشتی». بهشتی چیزی نگفت؛ نه در جلسه و نه بعد از آن. می‌گفت «حق نداریم به رئیس جمهور تعرض كنیم».

*********************************

همه را قانع كرده بود كه مسئله فلسطین، مسئله اسلام است. همه از مخارجشان می‌زدند به فلسطین كمك می‌كردند. انجمن اسلامی اروپا و آمریكا شده بود پایگاه كمك به فلسطین.

*******************************************

چراغ قرمز اول را رد كرده بود. چراغ قرمز دوم بهشتی گفته بود «اگر از این هم بگذری دیگر نمی‌شود پشت سرت نماز خواند».

*******************************************************

بهش می‌گفتند انحصارطلب، دیكتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمی‌دهی؟ تا كی سكوت؟ می‌گفت مگر نشنیده‌اید قرآن می‌گوید «ان الله یدافع عن الذین امنوا». یعنی وظیفه من این است كه ایمان بیاورم، كار خدا این است كه از من دفاع كند. دعا كن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا كارش را خوب بلد است.

**********************************************************

جلوی دادگستری شعار می‌دادند «مرگ بر بهشتی». بهشتی هم می‌شنید. یكی ازش پرسید «چرا امام ساكت است؟ كاش جواب این توهین‌ها را می‌داد». بهشتی گفت «قرار نیست در مشكلات از امام هزینه كنیم، ما سپر بلای اوییم، نه او سپر ما».

**************************************************************

همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند كه بهشتی رو بیاره. اومده بود كه آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو كه دید گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.

******************************************************************

مترجم ترجمه كرد؛ «هیأت كوبایی می‌خواهند با شما عكس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو كادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ گفت: همه می‌دونند من توده‌ایم، برای شما بد می‌شود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً كنار من! كادر كامل شد.

*********************************************************************

مرد انگلیسی گفت «شما خیلی غیر واقع بینانه با مسائل برخورد می‌كنید. این طور جلو بروید تحریم می‌شوید». بهشتی گفت «انقلاب ما انقلاب آرمان‌ها است نه تسلیم به واقعیت‌ها. همان نان و پنیر برایمان كافی است».

***************************************************************************

آمدند گفتند «مناظره می‌كنیم؛ فقط هم با بهشتی». 8 نفر بودند. آخر جلسه گفته بودند «می‌شود خواهش كنیم پخش نكنید».

****************************************************************************

از بهشتی پرسید: روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط اینكه علم اون رو داشته باشد نه اینكه تكیه‌اش به علوم حوزوی باشه.

******************************************************************************

گفتند حالا كه «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج كرده، این شعار حرام است. از پلكان حرام كه نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.

***********************************************************************************

به جمع رو كرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست وزیری می خوره. حیف كه التقاط و نفاق داره. اگر نداشت مناسب بود. تو بدترین حالت هم انگشت می گذاشت روی نكات مثبت.

*****************************************************************************************

به قاضی دادگاه نامه زده بود كه: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساك خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تكبر است كه حاضری دیگران را خفیف كنی».

*****************************************************************************************

(قبل از شهادت) از دیدار امام برمی‌گشت. رفته بود توی فكر. امام خواب دیده بود عبایش سوخته، به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید. می‌گفت از امام پرسیدم چرا؟ جواب داده بود:

«آقای بهشتی شما عبای من هستید».

 


 

(برگرفته از كتاب صد و ده دقیقه تا بهشت/ مجید تولایی)

تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.