فعالیت های هفتگی

جشن مجازی

جشن عید مبعث

خلوت با معشوق

عبادت و بندگی
در میان مناقب بی شمار امام هفتم علیه السلام خلوت با معشوق و مناجات با قاضی الحاجات، درخشندگی خاصی دارد و بدین جهت آن حضرت را «عبد صالح، راهب بنی هاشم و زین المتهجدین » لقب داده اند . آن حضرت بسیاری از شب ها را تا سپیده صبح به دعا و مناجات می پرداخت .

نقل شده است که آن حضرت در اول شب وارد مسجد النبی صلی الله علیه و آله در مدینه شد و تا سپیده دم و در حال سجده این دعا را تکرار کرد: «عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک یا اهل التقوی واهل المغفرة .» پس از ادای فریضه صبح تا طلوع آفتاب به تعقیبات می پرداخت و آن چنان با سوز و اشک تلاوت قرآن می کرد که هر شنونده ای بی اختیار می گریست

عبادت و راز و نیاز آن بنده صالح خدا همگان را مجذوب خود ساخته بود، حتی زمانی که در زندان هارون الرشید قرار گرفت، از این که جای خلوت با دوست نصیبش شده است خدای را سپاس می گفت . فضل بن ربیع که به دستور هارون الرشید موسی بن جعفر علیه السلام را زندانی کرده بود، در نامه ای به خلیفه نوشت: اگر او را از من تحویل نگیری رهایش خواهم کرد، چون در مدت یکسال، در شبانه روز جز دعا و استغفار و طلب رحمت و مغفرت الهی کلمه ای از وی شنیده نشده است

شقیق بلخی می گوید: در سال 149 هجری قصد زیارت خانه خدا کردم و در «قادسیه » به کاروانی که عازم حج بود پیوستم . در میان آنان جوانی لاغر اندام و گندم گون و خوش سیما نظرم را جلب کرد . او جامه ای پشمی به تن داشت و به دور از افراد کاروان در گوشه ای نشسته بود . پنداشتم او از صوفیه است و با این روش موجب زحمت همسفران خود خواهد شد . به قصد پند و اندرز نزد او رفتم . وی مرا با نام خطاب کرد و این آیه را تلاوت نمود: «اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم » ; «از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چرا که برخی از گمان ها گناه است .» پس از آن از من جدا شد . در شگفت ماندم که چگونه نام مرا دانست و از درونم آگاهی داد؟ ! پس از طی راهی طولانی در «واقصه  » او را دیدم که نماز می گذارد، در حالی که از خوف خدا اعضای بدنش لرزان و چشمانش گریان است . صبر کردم تا پس از نماز، از بد گمانی ام درباره وی - در دیدار قبلی - پوزش خواسته و لالیت بطلبم . او نماز را تمام کرد، آن گاه رو به من نمود و این آیه را تلاوت کرد: «وانی لغفار لمن تاب وآمن وعمل صالحا ثم اهتدی (23) » ; «و من در حق کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کاری شایسته پیش گیرد و به راه آید آمرزگارم .» سپس از من جدا شد .

بار دیگر او را در منزل معروف میان راه مکه یعنی «زباله » در حال کشیدن آب از چاه دیدم . در همین حال طناب دلو بریده شد و دلو به درون چاه افتاد . آن گاه وی رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! چون تشنه و گرسنه شوم تو خدای [روزی ده] من هستی . بار الها! چیزی جز این ظرف ندارم، پس آن را از من مگیر .

شقیق می گوید: به خدا سوگند، دیدم که آب چاه فزونی گرفت تا این که ظرف را که از آب پر شده بود بر گرفت، وضو ساخت و چهار رکعت نماز گزارد . آن گاه به سوی پشته شنی رفت و چند دانه شن برداشته، در ظرف آب خوری ریخت، آن را تکان می داد و از آن می نوشید . نزد او رفتم و سلام کردم . او پاسخ سلام مرا داد . گفتم: از زیادی آنچه خداوند به تو ارزانی داشته به من بخوران . گفت: ای شقیق! پیوسته نعمت های پنهان و آشکار خداوند شامل حال ما می باشد، پس به خداوندت خوش گمان باش . آن گاه ظرف را به من داد و چون از آن ظرف نوشیدم محتوای ظرف را سویق و شکر یافتم، با آن سیر و سیراب شدم و چندین روز به آب و خوراک نیازمند نشدم . به خدا سوگند! هرگز گواراتر و لذیذتر و معطرتر از آن ننوشیدم .

او را تا زمانی که وارد مکه شدم، ندیدم . نیمه شبی او را در کنار «قبة الشراب » دیدم که نالان و گریان و با حال خشوع به نماز مشغول بود تا این که شب به پایان رسید . چون سپیده دمید، در مصلای خود نشست و به تسبیح پرداخت . سپس نماز صبح گزارد و گرد خانه خدا طواف کرد و از حرم خارج شد . وی را دنبال کردم، بر خلاف حالی که در بین راه داشت، دوستانی او را در بر گرفته بودند . مردم نیز گرد او جمع شده، به او سلام می دادند . از یکی از آنان پرسیدم: این جوان کیست؟ گفت: او موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است .

گفتم: اگر این رفتار از جز این خاندان سر می زد، جای شگفتی بود .

hawzah.net

شهادت

زندان نمودن امام و چگونگی شهادت:

  درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت می کند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن بر مک بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یکی از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث که مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفربن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و بر مکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی (ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام می داشت. سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی کند. گویند امام هنگام حرکت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود. و اگر ناچار می خواهد برود از او سعایت نکند. علی قبول نکرد و نزد یحیی رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامی مال به او می دهند تا آنجا که ملکی را توانست به هزار دینار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول (ص) گفت یا رسول الله از تو پوزش می خواهم که می خواهم موسی بن جعفر را به زندان افکنم زیرا او می خواهد امت ترا برهم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزدوالی آن عیسی بن جعفربن منصور بردند.

  عیسی پس از مدتی نامه ای به هارون نوشت وگفت که موسی بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز کاری ندارد یا کسی بفرست که او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم کرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست که امام را آزاری برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمکی سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخر الامر یحیی امام را به سندی بن شاهک سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم کرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت سندی جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببیند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن کردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگی گفته اند.